با حضور دختران نوجوان، نشست کتابخوان دفاع مقدس در کتابخانه شهدای سنجان شهر اراک برگزار شد.
با حضور
دختران نوجوان شهر اراک ، نشست کتابخوان دفاع مقدس در کتابخانه عمومی
شهدای سنجان برگزار شد و شش عنوان کتاب به شرح زیر را با علاقهمندان به
اشتراک گذاشت:
پایی که جا ماند؛ : یادداشتهای روزانه سیدناصر حسینیپور از زندانهای
مخفی عراق نوشته: سیدناصر حسینیپور / ارائه دهنده: راحله عزیزی ؛
در این کتاب خاطرات سید ناصر حسینی 16 ساله عضو واحد اطلاعات ، از تمامی
وقایع زندان های مخفی عراق : شکنجه ها ، باز جویی ها ، زدن ها ، جاسوس ها
و…. به صورت سانسور نشده آمده است. حسینی که در پیش از اسارت از ناحیه پا
زخمی شدهبود، در دوران اسارت خاطرات روزانهاش را در تکههای کاغذ روزنامه
و پاکت سیگار مدون کرده و سپس این یادداشت ها را در یک عصا و اسامی ۷۸۰
اسیر ایرانی کمپی که در آن بود را در عصای دیگرش جاسازی کرد و در روز آزادی
(۲۲ تیر ۱۳۶۹) به ایران آورد.
همت؛ : رمانی براساس زندگی شهید محمدابراهیم همت نوشته: محمد عزیزی / ارائه دهنده: زهرا السادات محسنی سنجانی ؛
این کتاب قطور سال گذشته با محوریت زندگی شهید حاج محمدابراهیم همت فرمانده
لشگر 27 محمدرسولالله نوشته شده و یک زندگینامه داستانی است. بهترین بخش
این کتاب بخش هایی است که شخصیت شهید همت با خودش و خانواده اش خلوت می
کند. کنکاش های او با خودش و نیز نوع رابطه ای که با خانواده اش داشت : به
شدت عاشقانه و انسانی. این زاویه ها در کتاب بیشتر برجسته دیده می شود .
از به نوشته: رضا امیرخانی / ارائه دهنده: سمیرا قاسمی ؛
از به رمانی از رضا امیرخانی در قالب دسته نامههای رد و بدل شده بین
آدمهای گوناگونی نوشته شده است؛ ماجرای اصلی این است که خلبان جانبازی به
نام مرتضی مشکات که دو پای خود را از دست داده، بار دیگر می خواهد پرواز
کند که با ممانعت همه مواجه میشود. داستان اینچنین آغاز میشود و با
نامههای همسر این خلبان و دوستان خلبانش و همسرانشان ادامه پیدا میکند.
دراینبین نامهای دیگر هم وارد میشود؛ نامه دختری که در دوران جنگ – به
خواست معلمشان – برای رزمندگان جنگ نوشتهشده و اکنون دست خلبان جانباز
است. کمکم گرههای داستان شکل میگیرد، میبینیم که خانواده این دختر در
بمباران شهید شدهاند و...
عشق و رنج و بلوط نوشته: رضا موزونی / ارائه دهنده: نفیسه کلانتری ؛
کتاب «عشق و رنج و بلوط» روایتی داستانی از زندگی تلخ و شیرین یک کودک در
زمان جنگ تحمیلی ایران و عراق و مواجهه ناگهانی او با جنگ است که
خاطرههایش بُنمایه این رمان شده است. این رمان یک اثر در فضای دوران
انقلاب و دفاع مقدس است که این نویسنده کرد زبان آن را خلق کرده است .قسمتی
از این کتاب :
مادرم میگوید: اگر زودتر خودمان را به جنگل بلوط نرسانیم در آتش
میسوزیم. باید از چاله بیرون برویم. زن نگاهمان میکند. یک زن مجروح با
چهار تا بچه! یکی از آنها را به پشت میبندد. دوتا را هم بغل میگیرد. خون
از بازویش بیرون میزند. یکی از بچهها زمین میگذارد. دوباره بغلش میکند.
یکی از بچههای زن جا میماند.دامن مادرش را میگیرد. مادر کودک بغلش را
زمین میگذارد و بچه دومش را بر میدارد. کودکی که روی زمین است جیغ می
کشد. چارهای نیست. باید از یکی از بچههایش چشم بپوشد. به زودی هواپیماها
باز میگردند. کوچکترین بچهاش را جا میگذارد.
پنجاه سال عبادت
:وصیتنامه و دلنوشته های ادبی وعاشقانه پنجاه تن از شهدا نوشته: گروه
فرهنگی شهید ابراهیم هادی / ارائه دهنده: فاطمه خانی ؛
این کتاب ، حاوی متن وصیت نامه پنجاه تن از شهدای انقلاب اسلامی و هشت سال
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است که به شیوه ادبی و عاشقانه به نگارش در
آمده و دارای مضمون های عرفانی و اخلاقی است.
در ابتدای هر وصیت نامه، شرح حالی مختصر از شهید به همراه تصویری از او
آورده شده است. از میان شهدای معرفی شده در کتاب می توان شهیدان: «نواب
صفوی»؛ «محمدرضا تورجی زاده»؛ «احمدرضا احدی»؛ «احمد پلارک»؛ «سیدمرتضی
آوینی» و... را نام برد
سیزده سالهها : خاطراتی از رزمندگان نوجوان نوشته: هادی شیرازی / ارائه دهنده: مائده هاشمی.
این کتاب بر اساس خاطرات شهدا و ایثارگران نوجوان دوران دفاع مقدس در سیزده
فصل با عناوین: آماده شهادت (حضرت اسماعیل)، سرباز سیزده ساله حسین علیه
السلام (حضرت قاسم)، رهبر سیزده ساله (شهید محمد حسین فهمیده)، سقای کربلای
خرمشهر (شهید بهنام محمدی)، دل تنگ آغوش خدا (شهید سهام خیام)، شهردار
زبیدات (شهید مهرداد عزیز اللهی)، پهلوان کوچک (شهید سعید طوقانی)، زمزمه ی
یاحسین (شهید محمد حسین ذوالفقاری)، از قبیله خورشید(شهید ابراهیم
تباشیر)، لاله سرخ (شهید کاظم حیدری حبیبی)، بوی عطر گل یاس و شب ملکوتی
تالیف شده است.
در بخشی از کتاب عنوان شده است: نوجوان پانزده ساله ای توی منطقه کار می
کرد، کارش بسته بندی - و به قول بچه ها، شکلات پیچی - شهدا بود. دل شیری
داشت. من در تهران از مرده ای در آن دورها می ترسیدم و شب خوابم نمی برد؛
اما او در این سن، داشت ده ها جسد را که بعضی تکه پاره بودند یا عضوی از
اعضا کم داشتند، بسته بندی می کرد. زمین آن محوطه، پر از خون بود. خون های
لخته و خشکیده. نوجوان بسیجی، جنازه تکه پاره ای را مرتب کرد. دست و پای
بریده اش را سر جایش گذاشت و پلاستیک را از دو طرف بست. درست مثل بستن
شکلات. بوی مواد ضد عفونی کننده که گه گاه با پمپ سم پاشی دستی پاشیده می
شد، مشام را سخت آزار می داد.